بدون عنوان
باران زندگی من تازه یاد گرفتی که با رورورکت بری و در کابینت و بازکنی وولش کنی محکم بخوره بهم یه بار رفتی سراغ کشو وقتی بازش کردی بارورورکت خوردی به درکشو انگشتت موند لای در کشو خیلی گریه کردی اما از بس شیطون بودی بازم رفتی سراغ همین کار . هرروز که میگذره چیزهای جدید تری یاد میگری . وقی کار بدی میکنی صدات میکنم باران برام نازمیکنی و چشمک میزنی هروقت میخوام جاروبرقی بکشم نمیزاری آخه خیلی از جاروبرقی خوشت میاد همش دنبالش میایی. &n...
نویسنده :
افسانه- مهدی
16:59